همینطور باهاش اشک میریختم. نمیدونم چرا. نمیدونم چرا با کتاب اینطوری باید گریه کنم. ولی گریهم میومد. شاید از دیدن کسایی که تونستن تغییر ایجاد کنن. همینطور باهاش اشک میریختم. نمیدونم چرا. نمیدونم چرا با کتاب اینطوری باید گریه کنم. ولی گریهم میومد. شاید از دیدن کسایی که تونستن تغییر ایجاد کنن. از ناتوانی خودم. از فکر کردن به فاجعهها. از فکر کردن به پیامدهای تغییر. از ترس. از تاثر. نمیدونم. هیچی و همه چی... شاید خلاصهش اینه که باید شروع کنی. هرچند کوچیک، باید شروع کنی. نباید ناامید باشی، اینطور که من هستم......more
فکر نمیکردم که یک مجموعه شعر خارجی رو اینقدر دوست داشته باشم، ولی داشتم. رفته بودم کتابخونه دانشکده تا منبع پیپر هفته بعد رو بگیرم، و کتاب نبود. هی گشفکر نمیکردم که یک مجموعه شعر خارجی رو اینقدر دوست داشته باشم، ولی داشتم. رفته بودم کتابخونه دانشکده تا منبع پیپر هفته بعد رو بگیرم، و کتاب نبود. هی گشتم و گشتم و بعد تصمیم گرفتم همه قفسهها رو نگاهی بندازم و حالا که اون کتاب رو نداشت، بجاش یه چیز دیگه بگیرم و بخونم. یک عالمه چیز رو نگاه کردم، اما درنهایت این رو برداشتم، چون نازک بود و خیلی وقت بود شعر نخونده بودم و دلم میخواست از لورکا که این همه اسمش رو شنیدم، چیزی بخونم. توی کیفم بود و توی اتوبوس مقدمهاش رو خوندم و گریه کردم با سرگذشتش. با پیشگفتار قشنگ و دلنشینی که احمد پوری براش نوشته. گرچه خیلی ساده و صمیمیه، اما واقعا به دلم نشست. خیلی زیبا و کامل بود بنظرم. و شعرها... سر کلاس انسان در اسلام، که اونقدر عصبانی میشدم هرهفته، که نمیتونستم تاب بیارم تا آخر و از کلاس فرار میکردم، امروز این رو بردم و شروع کردم به خوندن. و دیگه غرق شدم، در فضای گرم و درختهای نارنج و آب و دریا... اسپانیا و حال و هوای عجیبی که ترسیم میکرد در ذهنم. خیلی قشنگ بود. خیلی دوستشون داشتم. و اون یک ساعت و نیم چنان سریع گذشت، که دیدم کتاب هم با کلاس تموم شد، و بجای احساس هر هفته، یه لبخند محکم روی لبم بود. اونقدر شعرهای زیادی ازش دوست داشتم، که دلم نمیاد انتخاب کنم.. الان دلم میخواد چیزهای بیشتری بخونم ازش!...more
باید برای درس نظریههای جامعه شناسی 1، این ترم مقالهای ارائه بدهم، درمورد دکتر علیمحمد کاردان. تقریباً هرچیزی که مربوط به ایشان است را باید بخوانم. اباید برای درس نظریههای جامعه شناسی 1، این ترم مقالهای ارائه بدهم، درمورد دکتر علیمحمد کاردان. تقریباً هرچیزی که مربوط به ایشان است را باید بخوانم. اولش که فهمیدم همچین کار سختی باید انجام دهم، کلی ناراحت بودم و غر میزدم، ولی هر چه بیشتر میخواندم و بیشتر درموردش میفهمیدم، خوشحالتر میشدم که همچین تحقیق دلنشینی دارم. پس باید از این استاد سختگیر هم ممنون باشم :)) اصلاً شاید لازم نبود این کتاب را هم کامل بخوانم، اما مقدمه را که تمام کردم، فهمیدم باید تا آخر بروم و لذت ببرم و حسرت بخورم. حیف و صد حیف، که این آدمها دیگر اینقد کم اند. اینقدر دلسوز و باپشتکار و دقیق و ... موضوع جالب دیگر هم، موضوع استاد شدنشان بود، و اساتیدی که امتحان استادیاری ازشان گرفتند :))) واقعاً جالب بود. جمع همۀ آدمهای خفن جمع بوده آن موقع!...more
ناراحتم که تموم شده. دلم تنگ میشه برای همه. برای لوین و آنا و الکسی الکساندرویچ و کیتی و پرنس و بقیه. برای کسایی که ریزترین فکرها و حرکات و احساساتشونناراحتم که تموم شده. دلم تنگ میشه برای همه. برای لوین و آنا و الکسی الکساندرویچ و کیتی و پرنس و بقیه. برای کسایی که ریزترین فکرها و حرکات و احساساتشون وصف شده بود و من جزوی از آدمهایی میدونمشون که واقعاً میشناسم. هنرمندانه است. شاهکاره....more
درخشان! درخشان! احتمالاً همهمان از خوبی تولستوی شنیدهایم، اما، باید این کتاب را بخوانید، توصیفات بینظیرش را ببینید و با خودتان فکر کنید که چطور ممکندرخشان! درخشان! احتمالاً همهمان از خوبی تولستوی شنیدهایم، اما، باید این کتاب را بخوانید، توصیفات بینظیرش را ببینید و با خودتان فکر کنید که چطور ممکن است کسی این همه زندگیهای مختلف را تجربه کرده باشد که بتواند اینگونه وصف کند؟ چطور ممکن است؟ و فقط حیرت کنید و کلماتش به قلبتان وارد شود. جادوتان کند. لیلی همیشه از ادبیات روس بدش میآمد و من که چیز جدیای در این زمینه نخوانده بودم، میگفتم که خب من هم خوشم نمیآید و همیشه با گارد با کتابهای روسی مواجه میشدم، ولی وقتی قرار شد که برای زنگ تماشا بخوانیمش، این کتاب و شاهکار بودنش، تصاویر خوش رنگ و لعاب و گاه غمزهای که جلوی چشمهای من به تصویر میکشید و شخصیت پردازیهای پیچیده و کاملش، من را شگفت زده کرد. شگفت زده و شیفته. به طوری که ما (یعنی من وخواهرم) همزمان این کتاب را میخواندیم و مدام از همدیگر میدزدیدمش تا بیشتر بخوانیم و بعد در مورد شخصیتها و کارهاشان با هم بحثهای طولانی میکردیم. همچنین بنظرم جا دارد که حتماً و حتماً، از ترجمه شاهکار آقای حبیبی هم یاد کنم، که بنظرم میرسد عمر و زندگی خودشان را، با تمامی دقت و وسواس، انگار که خود این کتاب را دوباره نوشتهاند، پای این اثر گذاشتهاند و بعد که میبینم کتابهای عظیم دیگری هم به زیبایی ترجمه کردهاند، متعجب میشوم... به همراه آن مقدمه قشنگشان!
--- بریدههای از کتاب که برای خودم گوشهای یادداشت کرده بودم:
پایین رفت و از نگاه کردن طولانی به او، چنانکه از نگاه کردن به خورشید، اجتناب میکرد ، اما نگاه نکرده نیز او را همچو خورشید میدید. * همه خندان بودند اما او نمیتوانست شادمان باشد و همین آزارش میداد. * کیتی چتر او را باز و بسته کنان گفت: اه، چه احمقانه، چه حقارتی! هیچ احتیاجی به این کار نبود. همه اش تظاهر! -ولی آخر به چه منظور؟ -برای اینکه در چشم مردم، پیش خودم، و در پیشگاه خدا آدم بهتری بنظر آیم. همه اش فریب! نه، حالا دیگر گول نمیخورم، تسلیم نمیشوم. بهتر است دختر بدی باشم ولی دست کم فریبکار و دورو نباشم. * من هیچ چیز نمیخواهم، هیچ... فقط میخواهم که همه چیز تمام شود. * ورونسکی از چشم مردی به او نگاه میکرد که به گلی که خود کنده است و در دستش پژمرده است نگاه میکند و زیبایی و طراوتی را که به طمع آن گل را کنده و تباه کرده است به زحمت در آن باز مییابد. * آنا دست او را با حرکت شدیدی فشرد و گفت: بله، همین بهتر است. دوستم داشته باش. این تنهای چیزی است که برای ما مانده است. * وقتی این حرف را به روشنی بفهمی چیزها همه بی ارزش میشوند. وقتی میفهمی که امروز یا فردا میمیری و همه چیز فانی است آن وقت همه چیز در چشمت ناچیز میشود. من هم خیال میکنم که فکرم خیلی مهم است، ولی حقیقت این است که حتی اگر بتوانم اجرایش کنم، اهمیتش بیش از تعقیب و به دام انداختن این خرس نیست. به این ترتیب زندگی خود را طی میکنیم و سر خود را با شکار و کار گرم میکنیم تا به فکر مرگ نیفتیم. * میدانی! وقتی به مرگ فکر میکنی میبینی زندگی چیز چندان خوشایندی ندارد... ولی آرام تر میشوی....more
خیلی علم عجیبیه. یک سری مطالب رو هی تکرار می کنه. اونم مطالبی که به طور منطقی خودت توی سرت داری :د البته شاید این مبانیست که اینطوریه و خب به هرحال آدمخیلی علم عجیبیه. یک سری مطالب رو هی تکرار می کنه. اونم مطالبی که به طور منطقی خودت توی سرت داری :د البته شاید این مبانیست که اینطوریه و خب به هرحال آدم باید یک پایه ای رو یاد بگیره تا بعداً چیزای یکم مهم تر رو بذاره روش. ولی خب......more
**spoiler alert** کسی را دیدم که نوشته بود: "بُز! کسی که مرگش سوری است برای همه..." نمیدانم ریویوی این کتاب باید چگونه باشد، چطور باید حس حالم را شرح ب**spoiler alert** کسی را دیدم که نوشته بود: "بُز! کسی که مرگش سوری است برای همه..." نمیدانم ریویوی این کتاب باید چگونه باشد، چطور باید حس حالم را شرح بدهم، یا از این بگویم که چقدر همیشه سیاست بنظرم یک بازی کثیف بوده و این کتاب گویی مهر تاییدی بود... که چقدر غم و غصهی زیادی در خواندنش تحمل کردم و صفحهی آخر را که میخواندم اشکم روان بود. -- پ.ن 1: ضرباهنگ متن، تقریباً با هر صفحهای که جلو میروید تندتر میشود! پ.ن 2: ترجمهی کتاب طوری بود که حقیقتاً مترجم نامرئی بود. حس نمیکردی که در این بین کسی واسطه شده است، یا .. پ.ن 3: میدانم که اسپویل خاصی نکردهام، اما همین که بدانند مردم که بز واقعاً میمیرد (درحالی که مثلاً من خودم هی شک داشتم که واقعاً مرده باشد)، یا اینکه بدانند که غمانگیز است.. خب به هرحال لو دادن چیزهاییست ... ...more
احساس می کنم نمی تونم چیزی درباره این کتاب بنویسم.. روحش بزرگتر از اونی بود که تواناییش رو داشته باشم... اما همین رو بگم، که ترجمه اش فوق العاده بود. --احساس می کنم نمی تونم چیزی درباره این کتاب بنویسم.. روحش بزرگتر از اونی بود که تواناییش رو داشته باشم... اما همین رو بگم، که ترجمه اش فوق العاده بود. -- دائو اما، چنین ها نیست. اگر در درون نیابیش، پذیرایش نتوانی بود. اگرش نیافته باشی، بیهوده به آب و آتش می زنی. آنچه از در درون یافت نشود، از برون بدست نیاید و فرزانه در رواج آن نکوشد. آنچه از برون حاصل آید در درون نپاید و فرزانه به نگهداریش نکوشد.......more