کتاب سوم رو به اندازهٔ کتابهای قبل دوست نداشتم، چون عنصر اصلی داستان، نیروی نادیدنیای که شخصیتها رو ناخودآگاه پیش میبرد، هیپنوتیزم و کنترل ذهن بودکتاب سوم رو به اندازهٔ کتابهای قبل دوست نداشتم، چون عنصر اصلی داستان، نیروی نادیدنیای که شخصیتها رو ناخودآگاه پیش میبرد، هیپنوتیزم و کنترل ذهن بود، نه جبر روانتاریخی. حبر روانتاریخی عنصر ابتکاری و خلاقانهٔ دو کتاب قبل، مفهومی بکر و دست اول توی ادبیات علمی تخیلیه، اما هیپنوتیزم و کنترل ذهن، نه چندان.
اما خوبی آسیموف اینه که همیشه چند تا غافلگیری توی داستانهاش داره. جذابیت داستانهاش رو به ایدههاش واگذار نمیکنه. با غافلگیریهاش داستانش رو جذاب میکنه. برای همین حتی اگه ایدهٔ داستان چندان باب طبع آدم نباشه (مثل همین کنترل ذهن) همچنان داستان میتونه آدم رو به هیجان بیاره....more
بنیاد نام یه مؤسسه در سیارهای دوردست در کهکشانه که یه دانشمند روانتاریخشناس به نام هری سلدون تأسیس کرده. هری سلدون که چیزی بین عیسی و کارل مارکسه، ببنیاد نام یه مؤسسه در سیارهای دوردست در کهکشانه که یه دانشمند روانتاریخشناس به نام هری سلدون تأسیس کرده. هری سلدون که چیزی بین عیسی و کارل مارکسه، با دقت محاسبه کرده که بنیاد بعد از هزار سال امپراتوری کهکشان رو تصاحب میکنه. در این مسیر هزار ساله، بحرانهایی اقتصادی-سیاسی سر راه بنیاد قرار میگیره که اونا هم توسط هری سلدون به دقت محاسبه و پیشبینی شدن، هرچند هیچی به کسی نگفته، چون آگاهی از پیشبینیهای روانتاریخ، باعث میشه ملتها مسیرشون رو اصلاح کنن و اون پیشبینیها محقق نشن.
کتاب یه شخصیت مرکزی نداره. شخصیت اصلی کتاب خود بنیاده. و کتاب ماجرای مسیر هزار سالهٔ بنیاد به سمت امپراتوری کهکشان رو پوشش میده، اما فقط اون بحرانهای اقتصادی-سیاسی رو روایت میکنه. بحرانهایی که همیشه با هوشمندی قهرمانها و البته جبر روانتاریخی حل میشن و بنیاد همیشه بعد از یه بحران، بیش از پیش بزرگ میشه و یه قدم به امپراتوری کهکشان نزدیکتر میشه....more
داستان سه بخش اصلی داره، و هر بخش در یک جهان جداگانه اتفاق میافته که قواعد خاص خودش رو داره و خواننده باید ازش مطلع بشه. به خاطر همین بخش بزرگی از داداستان سه بخش اصلی داره، و هر بخش در یک جهان جداگانه اتفاق میافته که قواعد خاص خودش رو داره و خواننده باید ازش مطلع بشه. به خاطر همین بخش بزرگی از داستان، اکسپوزیشنه. دو شخصیت با هم گفتگو میکنن و ضمن گفتگو یه سری از قواعد دنیای خودشون رو توضیح میدن. بعد دو شخصیت دیگه با هم گفتگو میکنن و یه سری دیگه از قواعد دنیا رو توضیح میدن و همین طور... نقص بزرگ داستان اینه. البته دوست داشتم داستان به جای پایان خوش با یه پایان فاجعهبار تموم بشه. اما فکر کنم اون دوره اینقدرها مرسوم نبوده که داستان پایان خوش نداشته باشه.
جدای از این، داستان خیلی مفرح بود. خلاقیت زیادی داشت و هنوز دوست دارم بدونم فیزیک شگفتانگیزش چقدر واقعیه و چقدر صرف تخیل.
کار مترجم هم واقعاً دستمریزاد داشت. موقع خوندن فکر میکردم من این همه داستان از ایزاک آسیموف خوندم، ولی این اولین داستانیه که ترجمهش روانه. داستانهایی که توی دورهٔ دبیرستان از آسیموف خونده بودم کتابهایی پاره پوره چاپ دههٔ هفتاد بودن با ترجمههایی نازل و خیلی وقتها رسماً بی معنی. مترجمهای خوب سراغ داستانهای علمیتخیلی نمیاومدن چون علمیتخیلی توی ایران هنوز ادبیات حساب نمیشد. خوشحالم که اون دهه گذشت و حالا نسلی از علاقهمندان به علمیتخیلی کار رو دست گرفتن و ترجمههای خوب عرضه میکنن....more
مجموعهٔ سه داستان کوتاه، که سومین داستان، گزارش اقلیت، جذابترینشون بود.
یکی از کارهایی که توی داستانهای علمی تخیلی همیشه برای من جذاب بوده، اینه که نمجموعهٔ سه داستان کوتاه، که سومین داستان، گزارش اقلیت، جذابترینشون بود.
یکی از کارهایی که توی داستانهای علمی تخیلی همیشه برای من جذاب بوده، اینه که نویسنده قوانینی برای جهانش بسازه، ولی بعد از این قوانین فراتر بره و اشکالات و نقایص موجود در این قوانین رو نشون بده. اسمی که دوست دارم به این نوع علمی تخیلی بدم، علمی تخیلی خودآگاه یا مِتا-سایفایـه، هر چند به معنای رایج کلمه فراداستان نیستن.
از کسانی که این کارو کرده، آیزاک آسیموفه، توی مجموعهٔ «من، روبات». آسیموف سه قانون معروف برای روباتهای جهانش طراحی کرده و روباتهای داستانهاش همیشه بر اساس این سه قانون عمل میکنن. اما توی مجموعهٔ «من، روبات» از این قوانین فراتر رفته، و نقایص و تناقضاتشون رو به نمایش گذاشته.
حالا گزارش اقلیت هم از همین شیوه استفاده کرده، و مثل تمام داستانهای مشابه، نتیجه خیلی هیجانانگیز از آب دراومده.
فیلم بعد از خوندن داستان، اقتباس سینمایی استیون اسپیلبرگ رو هم تماشا کردم که جز اسم، تقریباً هیچ ارتباطی با داستان نداره، حتی مفهوم «گزارش اقلیت» که اساس و بنیاد داستانه، هیچ نقشی توی فیلم نداره و در عوض یه مفهوم جدید به اسم «اکو» یا «دژاوو»ئه که مرکز معمّای فیلمه. غیر از این، فیلم اون قدر چاله های منطقی داره که انگار آدم داره یه فن فیکشن ضعیف از یه نوجوون رو تماشا می کنه، یه فن فیکشن ۱۰۲ میلیون دلاری....more
داستانی کوتاه از کرت ونه گات، که در دنیایی پادآرمانشهری می گذره، و داستان های پادآرمانشهری مشابه (1984، فارنهایت 451 و دنیای قشنگ نو) رو یادآوری می کنداستانی کوتاه از کرت ونه گات، که در دنیایی پادآرمانشهری می گذره، و داستان های پادآرمانشهری مشابه (1984، فارنهایت 451 و دنیای قشنگ نو) رو یادآوری می کنه. دنیایی که افراد برتر از معمول، "معلول جسمی" حساب میشن، و باید تحت درمانی دائم قرار بگیرن تا شبیه به باقی افراد نرمال بشن.
داستان کوتاه تر از اونه که با شخصیت اصلی (هریسون برگرون) همذات پنداری کنیم، یا حتی تصویر کاملی از روحیات و ظاهرش به دست بیاریم. به خاطر همین، آخر داستان آدم احساس می کنه که بیش از حد زود تموم شد و جا داشت بیشتر ادامه پیدا کنه.
رمان کوتاه فارنهایت۴۵۱ آینده ای را تصویر می کند که همه در آن خوشبختند، و راحت و بی هیچ دغدغه و احساسی کنار هم زندگی می کنند. چون هر چیزی که مایۀ دغدغهرمان کوتاه فارنهایت۴۵۱ آینده ای را تصویر می کند که همه در آن خوشبختند، و راحت و بی هیچ دغدغه و احساسی کنار هم زندگی می کنند. چون هر چیزی که مایۀ دغدغه و احساس می شود از زندگی آدم ها حذف شده است. از جمله، کتاب ها. در جامعۀ پادآرمانشهری فارنهایت۴۵۱، آتش نشان ها شغل جدیدی دارند: آن ها مسئول سوزاندن کتاب های باقی مانده از روزگار قدیم هستند. کتاب هایی که می توانند آدم ها را به فکر و احساس وادارند. اما در این میان، یکی از این آتش نشان ها به عشق کتاب هایی که می سوزاند مبتلا می شود.
علمی تخیلی نمادین دو سه داستان علمی تخیلی نمادینی که خوندم، کم و بیش بهم ثابت کرده که داستان علمی تخیلی با نمادین شدن، خودش رو در خطر جدی قرار میده. خطر این که جذابیت علمی تخیلی خودش رو از دست بده. مؤلف اون قدر به رسوندن پیامش در هر گوشه و کنار داستان سرگرم بشه، که فراموش کنه اول یه داستان خوب و دوم یه داستان علمی تخیلی خوب تعریف کنه. در نتیجه، به شخصیت ها و پیرنگ و عناصر علمی تخیلی رو در حدّ خیلی ساده و فقط به اندازه ای که برای رسوندن پیامش اهمیت دارن می پردازه....more
از داستان هایی که خاطره ی لذت بخششون از دوره ی دبیرستان هنوز توی ذهنم باقی مونده. تا مدتی به هر کسی که می خواستم کتابخونش کنم، این مجموعه داستان رو پیاز داستان هایی که خاطره ی لذت بخششون از دوره ی دبیرستان هنوز توی ذهنم باقی مونده. تا مدتی به هر کسی که می خواستم کتابخونش کنم، این مجموعه داستان رو پیشنهاد می کردم....more
اين كتاب رو پانزده شانزده سالم بود كه خوندم، اوج علمى-تخيلى خونى م بود. داستان ها از خود آسيموف نيستن، آسيموف گردآورى و نقد كرده. بعضى از داستان هاى ااين كتاب رو پانزده شانزده سالم بود كه خوندم، اوج علمى-تخيلى خونى م بود. داستان ها از خود آسيموف نيستن، آسيموف گردآورى و نقد كرده. بعضى از داستان هاى اين كتاب و تحليل هاى علمى آسيموف هنوز كه هنوزه يادمه، داستان "جناب غاز" تخم طلا (كه با رفيقم از سر مسخرگى، يه پژوهش هم راجع بهش انجام داديم)، داستان مريخى هايى كه قمر در سطح سياره شون حركت مى كرد و......more
کتاب رو دو بار خوندم. یه بار خلاصهٔ کتاب رو که برای رادیو تنظیم شده بود، با اجرای بهروز رضوی گوش دادم. و حس کردم داستان بی نظیرتر از اونه که فقط اجرایکتاب رو دو بار خوندم. یه بار خلاصهٔ کتاب رو که برای رادیو تنظیم شده بود، با اجرای بهروز رضوی گوش دادم. و حس کردم داستان بی نظیرتر از اونه که فقط اجرای رادیوییش رو گوش بدم. به خاطر همین برای تولد برادرم کتابو براش خریدم. خودش هنوز که هنوزه کتاب رو نخونده اما من همون موقع خوندمش.
کتاب بی نظیره. لحن طنز برای توصیف کشتارهای وحشتناک، ترکیب داستان جنگ با داستان علمی تخیلی و فانتزی، و وقایع و شخصیت های زیاد. همه و همه کتاب رو تبدیل به یه اثر لذت بخش کردهن. یه جای داستان صحنهاى فوق العاده هست که راوی داستان که در زمان پخش شده و ناخواسته به عقب و جلو میره، یک فيلم مستند راجع به تولید بمب تماشا مى کنه، اما همون موقع در زمان به عقب حرکت می کنه و فیلم رو از آخر به اول می بینه: كارگرها بمب ها رو به مواد اوليه تجزيه مى كنن و معدنچى ها اين مواد اوليه رو به زير زمين مى برن و با دقت زير سنگ ها مخفى مى کننن تا اين مواد خطرناک به كسى آسيب نزنه. بعد از چند سال مرور این صحنه هنوز برام لذتبخشه....more
مجموعه داستان علمی تخیلی از ایزاک آسیموف. بيشتر داستان ها، فقط گسترش يه ايده ى فلسفى يا علمى تخيلى بودن، و پيرنگ جذابى نداشتن. به خاطر همين، وقتى اون مجموعه داستان علمی تخیلی از ایزاک آسیموف. بيشتر داستان ها، فقط گسترش يه ايده ى فلسفى يا علمى تخيلى بودن، و پيرنگ جذابى نداشتن. به خاطر همين، وقتى اون ايده ى اصلى جذاب بود، داستان هم جذاب بود؛ و وقتى اون ايده به اندازه كافى جذاب نبود، داستان هم ضعيف بود.
داستان "آخرين سؤال" هم به طرز ابلهانه اى، فقط يك پنجمش ترجمه شده بود. نمى دونم مترجم چى فكر كرده واقعاً؟...more
این کتاب رو گروه ترجمه ی یه سایتی داشتن ترجمه میکردن و ویراستاریش رو به من سپردن. این شد که چند فصل ازش رو خوندم. ولی نمیدونم به چه دلیل کار ترجمه متواین کتاب رو گروه ترجمه ی یه سایتی داشتن ترجمه میکردن و ویراستاریش رو به من سپردن. این شد که چند فصل ازش رو خوندم. ولی نمیدونم به چه دلیل کار ترجمه متوقف شد و باقی فصل ها رو نخوندم. برای سن من قطعاً خیلی بد بود، ولی نمیدونم برای نوجوان ها هم همینقدر ضعیف به نظر میرسه یا نه....more
باز شبیه خداحافظ گاری کوپر: ریویوهای خارجی این کتاب کجا هستن؟ ریویوهای کتاب به سه زبان فارسی (۳۰۰ ریویو)، انگلیسی (۳۰ ریویو) و عربی (۲۰ ریویو) هستن، باباز شبیه خداحافظ گاری کوپر: ریویوهای خارجی این کتاب کجا هستن؟ ریویوهای کتاب به سه زبان فارسی (۳۰۰ ریویو)، انگلیسی (۳۰ ریویو) و عربی (۲۰ ریویو) هستن، با این توضیح که ریویوهای انگلیسی نوشتهٔ کاربرهای ایرانیه و فقط زبانشون انگلیسیه، و ریویوهای عربی حتی به زبان عربی نیستن، بلکه با کیبورد عربی نوشته شدن و گودریدز به اشتباه اونا رو عربی تصور کرده. یعنی کتاب حتی یک خوانندهٔ غیر ایرانی نداشته. حداقل در گودریدز.
کریستوفر فرانک (نویسنده) فیلمنامه نویس و کارگردانی بوده با چند فیلم ناموفق، با کتاب هایی که توی گودریدز کمتر از بیست امتیاز دارن (به غیر از کتاب "میرا" که اون هم فقط کاربرهای ایرانی خوندن) و هیچ جا زندگینامه ای بیشتر از پنج خط ازش موجود نیست. صفحهٔ ویکیپدیای انگلیسیش بدون ذکر منبع، ادعا کرده که میرا برندهٔ جایزهٔ ادبی هرمس شده، اما توی اینترنت هیچ جا اسمی از جایزهای به نام جایزهٔ هرمس نیست. از اون جایی که به گفتهٔ صفحهٔ فرانسوی فرانک، میرا اولین کتابش بوده و توی ۲۵ سالگی نوشته، میشه حدس زد که جایزهٔ هرمس، احتمالاً یه جایزهٔ کوچیک محلی بوده.
سؤالی که واقعاً برام پیش اومده اینه که مترجم این کتاب رو از کجا پیدا کرده؟ (این به معنای بد بودن داستان نیست، هر چند به نظرم داستان بدی بود، ولی می خوام بگم چی شده که مترجم اتفاقی به این کتاب نامعروف از نویسنده ای نامعروف که هیچ کتابی ازش نه قبلاً و نه بعداً به فارسی ترجمه نشده، برخورده؟ ماجرای جالبی بوده.)...more